فقط به خاطر خودت

مشتش محکم خورده بود به دماغم. تا حالا صدای استخوان های صورت و فک خودتونو شنیدین؟

 حالم خراب شده بود، دلم میخواست گریه کنم، نه بخاطر مشت، نه بخاطر گز گز صورتم، نه واسه یه خون مردگی روی بینی ام یا ورم و... یه دفعه خستگی همه چیز ریخته بود تو بدنم. یه دفعه دلم میخواست یه کاری بکنم. اروم اروم به بغضم بی توجهی کردم، اروم اروم به گز گز صورتم بی محلی کردم، اروم اروم به دلم که میخواست بخوابم و پتو رو بکشم رو خودم و حالا حالا بیدار نشم نگاه نکردم. میدونی؟ نباید انرژی تو صرف گریه کردن بکنی، نباید تو خودت کز کنی و همین وقتی که بخاطر اشتباهاتت چیزی هم ازش نمونده رو هدر بدی، نباید تسلیم بشی، میفهمی؟ نباید تسلیم بشی. انرژیت رو صرف پیش رفتن بکن، انرژیت رو نگه دار واسه تحمل مشت های بعدی، واسه دردهای بعدی، انرژیت و صرف ادامه دادن کن، یه ادامه پر قدرت تر، یه زیستن پر زندگی تر، یه حال بهتر. 

آره... چیزی تموم نشده، گور بابای همه ی دردها و مشت ها و همه چی، تو بهتر ادامه بده. بخاطر یه نفر، فقط یه نفر، بخاطر خودت...

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان