همینا زندگی ماست

یک هفته اخیر هیچ فعالیت آنچنانی نداشتم. فقط تو خونه بودم و کارهای معمولی انجام دادم؛ بدون هیچ حس خاصی. شاید حتی کم زنده بودم. اما فردا، بعد از یک ماه ورزش نکردن و وقت نذاشتن برای کلاس دیگه ام، بعد از بیش از یک هفته دانشگاه نرفتن، یه روز خوبه برای انجام دوباره ی همه ی این کارها. بی اغراق، دلم تنگ شده بود برای قدم زدن میون فاصله ها، برای خسته شدن موقع ورزش و خستگی و سرحالی بعدش. دلم تنگ شده بود که موقع ورزش، چشم بدوزم به عقربه ثانیه شمار و فکر کنم دو دقیقه چقدر زیاده. عجیبه، اما حتی خوشحالم فردا استادمو میبینم و درمورد موجودات ریز و میکروسکوپی چیزی میشنوم. میدونی؟ زندگی بدون فعالیت کردن، ارزش زیستن ندارن. همین درگیری های شاید به قولی روزمره، ما رو میسازه و ما رو از خطر مرداب شدن، از گذران بیهوده تر زندگی نجات میده. ما رو به سمت تلاش بیشتر برای داشتن زندگی بهتر سوق میده و حتی، یه نظم منطقی به زندگیمون تزریق میکنه. 

گاهی دوری لازمه، دوری از آدم ها، از اتفاقات و حتی دوری از همون چیزهای همیشگی. این طوری نقش اونها تو زندگیمون رنگ میگیره یا شاید، خیلی چیزها یادمون میاد. از دوری های موقت نزدیک کننده ممنونم و خوشحالم که فردای من از هفت صبح شروع میشه، نه دوازده ظهر! :)

Mohammad Javad Mahdavi
۰۱ بهمن ۰۱:۵۹
بسیار زیبا نوشتید
پاسخ :
ممنون 
. یاسون .
۰۴ بهمن ۱۸:۳۶
دوری از چیزهای همیشگی، گاهی بدجور لازمه.
گاهی ساعت 11 میرسم خونه، کیف و کاپشن رو میندازم رو مبل، خودمم می افتم کنارش. مادرم میاد و بهش میگم کی میشه یه دوره ای که بشینیم تو خونه، میوه بخوریم همه، تلویزیون ببینیم و خوشحال باشیم و نگران نباشیم که فردا صبح باید ساعت 7 بیدار شیم یکی یکی و صبحونه خورده، نخورده بریم سر کارهامون. کی میشه نگران این نباشیم که برای خریدن وسیله مورد نظرمون هنوز سیصد چهارصد هزارتومن کم داریم. کی میرسه روزی که سر یه چیز بیخود تو خونه بحث نکنیم نیم ساعت.
و خب جواب همیشگی، چیزی نیست جز این که زندگی رو همینا تشکیل میدن. تا درد نباشه، خوشی معنا نداره. زندگی رو همین آشغالای دوست داشتنی تشکیل میدن.
پاسخ :
بله... زندگی همینه
فقط باید یاد بگیریم کنار این پستی بلندی ها، آرامش زندگیمون رو حفظ کنیم. اگر کنار همه این ها استرس و ناراحتی و... هم باشه، واقعا میزان فرسایشی بودن زندگی زیاد میشه.
امیدوارم یه روز یاد بگیرم با این زندگی واقعا دوست باشم. کار آسونی نیست...
اسمارتیز :)
۰۹ بهمن ۰۰:۵۷
بیشتر از هر لحظه‌ای تو این ۱۸ سال و اندی، حس میکنم زندگی مفهومِ خیلی پیچیده‌ایه که تا الان شاید در موردش نظرات تئوری قوی و خوبی داشته باشم ولی عملا مفهوم زندگی رو نفهمیدم... عملا هیچ وقت برای نفس زندگی، زندگی نکردم...
اینم از کشف تاریخی ۱۹ سالگی :)
پاسخ :
راست میگی، پیچیده است. هر قدم هم که جلوتر میرم و بیشتر میفهمم، اول به نظر میاد تو جایگاه قبلی چیزهایی که الان میدونم نمیدونستم و الان  چقدر میدونم، دیگه تمومه، ولی خیلی زود متوجه میشم هنوز قدم بعدی دیگه ای هست، یه پله بالاتر و این که چقدر هنوز در اشتباهم و دور از اون چه که واقعا زندگیه. هر چند که جدیدا دارم سعی میکنم با این مفهوم زندگی کنم که زندگی همینه که الان دارم و نباید حس کنم ازم دوره بلکه باید با ثانیه به ثانیه اش نفس بکشم و ازش لذت ببرم. که واقعا هم همینه.
:)
آد ِن
۱۳ بهمن ۲۲:۳۵
دقیقا همون چیزی که مث خوره روح منم میخوره بیکاری و بی هدفیه
پاسخ :
اره واقعا
روح منم مثل خوره میخوره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان