مسیر زیبا

میخواستم تصویری از فیلم را بگذارم اینجا که که اوایل فیلم شریل استرید هنگام کندن ناخن جدا شده اش از انگشت پایش میگوید: میخواهم چکش باشم، نه میخ، اما حالا که هیچ دسترسی ای به فیلم ندارم، تنها مینویسم. شاید wild فیلم معمولی ای بود. بله همین اول میگویم شاید معمولی بود. حتی شاید لحظه هایی به چیزهایی مثل کلیشه یا شعار نزدیک میشد، نمیدانم، اما این فیلم روایت یک زندگیست. چیزی شبیه زندگی خودمان و من دوستش داشتم. با این که داستان فیلم ساده است اما از چیزهای مختلفی حرف میزند، مثلا سوگواری را به تصویر میکشد. کسی را نشان میدهد که با فقدانی رو به رو میشود و او جایی میان روند سوگواری توقف میکند و این توقف و درست سوگواری نکردن و خلا عاطفی و فقدان، او را به پایین میکشد. ما همراه کسی هستیم تا بعد از چندین سال برای فقدانش و برای زمانی که از دست داد، برای اتفاقاتی که رقم زد سوگواری کند و همه چیز را بپذیرد. او را میبینیم که چطور به دوستی با خودش و زندگی میرسد. درس میگیرد، تجربه میکند، می آموزد و شاید حتی زندگی را درک میکند. این فیلم را دوست داشتم بخاطر همین چیزها. چون شریل استرید کسی است شبیه به ما، مایی که هر روز با فقدان هایی رو به رو میشویم و آن طور که باید سوگواری نمیکنیم. جدا از ابن حرف ها، همه چیز این فیلم سر جای خودش نشسته و فیلم را دیدنی کرده. برای همین دو بار نشستم و چشم دوختم به شریل استرید  و با او همراه شدم تا در مسیر زیبایی قرار بگیرد و یاد بگیرم سعی کنم در مسیر زیبایی قرار بگیرم.

+ آهنگ فیلم که ترانه جذابی هم داره [کلیک]

+ هر روز یک پست

دامنِ گلدار
۲۵ بهمن ۰۹:۲۷
چه جالب، من سه سال پیش دو سه تا نویسنده خارجی رو دنبال میکردم و وقتی کتاب شریل، اونکه فکر میکنم سفر می‌کنه از محل سکونتش پیاده یا با دوچرخه باز یادم‌نیست، و با چیزهای متفاوتی برای معنویت دادن و معنی‌دار کردن زندگی مواجه میشه، رو معرفی کردن باهاش آشنا شدم. فکر میکنم ما بواسطه‌ی فرهنگمون خیلی چیزها یا برامون ادبیات و شعر و واقعی نیست یا عرفان و خلوت‌گزینیه که عملی نیست. در حالیکه خارجیها با منطق و ذهنیت مادی‌تری حرکت می‌کنند.. بهرحال ماها همه خیلی شبیه هم هستیم. من عاشق معمولی بودنم :)
پاسخ :
یه جورهایی با پای پیاده میزنه به دل طبیعت.
درست میگی...
جالبه که ما انسان های منحصر به فردی هستیم. متفاوتیم و در کنارش شبیه به هم. گاهی وقت ها  از این که احساس میکنیم فکری که تو سرمه قبلا تو ذهن کس دیگه ای بوده و یه جورایی احساس میکنم اصالت نداره بدم میاد. گاهی حیرت میکنم. مثلا میبینم نیچه تو نامه اش درباره احساسی نوشته که من یا خیلی های دیگه در حال حاضر داریمش. هم بدیهیه، هم حیرت آور.
(:
دامنِ گلدار
۲۶ بهمن ۰۷:۴۰
میدونی در این مورد که هم‌احساس در میاییم با یکی دیگه برای خودم یک جهان‌بینی درست کردم. اینطور که کل تاریخ تکرار زندگیهای یک آدمه فقط. از بین همه تغییرات زمانی و جغرافیایی، همه‌ی جنبشهای اجتماعی و پیشرفتهای علمی و کشورگشایی‌ها، فقط یک آدم وجود داشته که هربار زندگی کرده، متولد شده، تجربه کرده با همون نیازها، دغدغه‌ها و دلخوشی‌ها، بعد رفته و دوباره متولد شده و دوباره و دوباره. لباس و ظاهرمون متفاوته ولی در عمق و باطن یکی هستیم. اون چیزی که میگی که اصالت نداره اتفاقا همون اصالت هست که مشترکه بین تو و نیچه، یک چیز ثابتیه که قابل کشفه و پایه و اصل جهانه، چه نیچه از مسیر خودش و چه تو از مسیر خودت پیدایش کنین. برای همین من بیشتر از اینکه تعجب کنم یا ناراحت باشم از این شراکت اتفاقا میخوام بدونم چیزهایی که من درگیرشم رو دیگران چطور برای خودشون حل میکنن.
پاسخ :
منم سعی کردم بپذیرمش؛ درباره احساسات گفتم چون همه ی ما انسانیم (یا همون گفته های خودت)  در مورد افکار هم رسیدم به این که ما اون ها رو تکرار میکنبم تا اون فکرها زنده بمونه در طی نسل ها. 
راستش از حرفت درباره اصالت خوشم اومد :)  باهات موافقم.
تو هوشمندانه تر عمل میکنی، ناراحتی و تعجب سودی نداره. 
+ممنون بابت نظرت :) خیلی حس خوشایندی داره برام این چنین نظرهایی. امیدوارم بازم نظراتت رو ببینم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان