پایین تر از اون کوه ها، توی این شهر،‌ چیزی منتظرم نبود.

کاش امروز صبح از اون کوه‌ها پایین نمی‌ومدم. کاش می‌شد همون جا بمونم. اون جا،‌ میون اون کوه‌ها، خودِ بهشت بود. باید می‌شد اونجا موند. اگه می‌شد من الان روی یه تیکه سنگ، رو‌به‌روی آتیش  نشسته بودم‌. یه پتو هم دورم بود و داشتم به آسمون نگاه می‌کردم. خودِ‌ زندگی هم کنارم بود و با هم چایی یا کاپوچینو می‌خوردیم. 


کودک -‌ زن، من خود هنوز کودکم.
چرا می‌ترسی از من؟
تو ترسو نیستی.
در میان تاراجگران تحلیل
من در تحلیل خود درمانده‌ام.
ما در زمان‌های متفاوت
گویی در کشورهای متفاوت
و در فریب‌های متفاوت گرفتار آمده‌ایم
اما مثل هم فریب خورده ایم.
امیدوار بودن؟
به چه چیز یا چه کس؟
ولی زنان همیشه امیدوارند
حتی آن زمان که هیچ امیدی نیست.
به سادگی نمی‌شود آن‌ها را نفریبی.
خودفریبی
خوشبختی‌شان است
و بدبختی‌شان.
تو ساق‌های مرمرین را در شلوار جین پنهان می‌کنی.
تو می‌توانی دست‌های بی‌شرم را کوتاه کنی.
آن گونه که دختران در کابوسی وحشت‌زا تنها می‌شوند
پیرمردان خوابش را هم نمی‌بینند.


یوگنی یفتوشنکو





...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان