هر کاری رو تو زمان خودش انجام بدید

بذار صادقانه بگم، امسال سالی بود که دوست داشتم کنار کسی باشم. عاشق کسی نبودم. عاشق بودن در مغزم نمی‌گنجه. اینقدر دور هست که نمی‌دونم چه طور می‌تونه باشه. در واقع حسی به عشق ندارم. بیشتر دلم ماجراهای عاشقانه می‌خواست تا عشق. دلم تا ابد موندن با کسی رو نمی‌خواد. تا ابد کلمه‌ی کاملی نیست. یه روزی، یه جایی، به جوری، این کلمه دیگه وجود نداره. دلم می‌خواست هیجان بودن با کسی رو تجربه کنم. هیجان یواشکی قرار گذاشتن و استرس‌ها و دروغ‌ گفتن‌هاشو. دوست داشتم "قشنگِ" کسی باشم. دوست داشتم "امروز چه خوشگل شدی" کسی باشم. دوست داشتم دروغ‌های عاشقانه بشنوم، اونم منی که روزانه با خودم زمزمه می‌کنم " منو با حقیقت آزار بده ولی با دروغ خوشحالم نکن". من، امسال، دوست داشتم کسی دلتنگم بشه. تو من یه دختر هیجده ساله زندگی می‌کنه، که هیچ وقت زندگی نکرده. بچگانه هست، ولی هست. احمقانه هست، ولی هست. احمقانه‌تر، اینه که یه روز سی ساله بشم و علاوه بر یه دختر هیجده ساله، یه دختر بیست و سه ساله هم تو وجودم داشته باشم که زندگی نکرده و  بعله، زندگی به طرز احمقانه‌ای جریان داره. چون  من حالا حوصله‌ی عشق و حتی ماجراهای عاشقانه رو ندارم. حسی ندارم. شاید کلمه‌ی دیگه‌اش بی‌تفاوتیه. خب، شاید بپرسید اینا رو می‌گی که چی؟ باید بگم، بله، سوال خوبیه!

 

+ هر روز یه پست

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان