مسیر زیبا

میخواستم تصویری از فیلم را بگذارم اینجا که که اوایل فیلم شریل استرید هنگام کندن ناخن جدا شده اش از انگشت پایش میگوید: میخواهم چکش باشم، نه میخ، اما حالا که هیچ دسترسی ای به فیلم ندارم، تنها مینویسم. شاید wild فیلم معمولی ای بود. بله همین اول میگویم شاید معمولی بود. حتی شاید لحظه هایی به چیزهایی مثل کلیشه یا شعار نزدیک میشد، نمیدانم، اما این فیلم روایت یک زندگیست. چیزی شبیه زندگی خودمان و من دوستش داشتم. با این که داستان فیلم ساده است اما از چیزهای مختلفی حرف میزند، مثلا سوگواری را به تصویر میکشد. کسی را نشان میدهد که با فقدانی رو به رو میشود و او جایی میان روند سوگواری توقف میکند و این توقف و درست سوگواری نکردن و خلا عاطفی و فقدان، او را به پایین میکشد. ما همراه کسی هستیم تا بعد از چندین سال برای فقدانش و برای زمانی که از دست داد، برای اتفاقاتی که رقم زد سوگواری کند و همه چیز را بپذیرد. او را میبینیم که چطور به دوستی با خودش و زندگی میرسد. درس میگیرد، تجربه میکند، می آموزد و شاید حتی زندگی را درک میکند. این فیلم را دوست داشتم بخاطر همین چیزها. چون شریل استرید کسی است شبیه به ما، مایی که هر روز با فقدان هایی رو به رو میشویم و آن طور که باید سوگواری نمیکنیم. جدا از ابن حرف ها، همه چیز این فیلم سر جای خودش نشسته و فیلم را دیدنی کرده. برای همین دو بار نشستم و چشم دوختم به شریل استرید  و با او همراه شدم تا در مسیر زیبایی قرار بگیرد و یاد بگیرم سعی کنم در مسیر زیبایی قرار بگیرم.

+ آهنگ فیلم که ترانه جذابی هم داره [کلیک]

+ هر روز یک پست

۲ نظر

زیباترین زندانی که بخشی از روحم را اسیر کرده

بخشی از من کنار دریا مانده. روی اسکله ی همیشگی. دریا مواج است و روح من با هر بار موجی که به سمت ساحل می اید دلش میخواهد بلند شود و دست بخشی از موج های کف الود سمت چپ اسکله را در دست بگیرد. جنونی که لحظه ای تمام سلول هایم را میگیرد و با یک بشکن عقلم، ارام ارام چهره در هم کشیده و با لبی اویزان مینشیند. بخشی از من همان جاست، برای همیشه و کسی ان سوتر، روی همین اسکله نشسته و انگار گهگاهی پاهای اویزانش را تکان میدهد، کسی که سازی میزند و پسرکی که چیزی میخواند، اهنگی که همان لحظه همه اش از ذهنم پاک میشود، به جز وقت هایی که میگوید "تو". وقتی میگوید تو، صدایش چنان غمی دارد که دور تا دور ما پر از حباب های غم الود میشود و یکی یکی میترکد و غم همه ی اسکله را میگیرد. دریا در این شب ان قدر زیباست که نمیتوانی تصور کنی. این زیباترین زندانی ست که بخشی از روحم را اسیر کرده. حتی میشود گفت صحنه ای که در ان همه چیز برای یک خودکشی باشکوه فراهم است؛ اسکله، شب، دریای مواج، ساز و اوازی درخور فضا و تیرکی سفید و اهنی که میتواند اخرین نقطه ی اتصال به زندگی باشد، اما روح من اسیر واقعیتی ست که رخ داده، پس او انجا مینشید و لحظاتی از شب با فکر به خودکشی ای باشکوه، به تیرک سفید زل میزند و در کل شب پسر میخواند و حباب های غم میترکد. فضا را غم پر میکند و روح من از دریا سیر نمیشود. همان جا میماند، می ماند، می  ما ند...  این زیباترین زندانی ست که بخشی از روحم را اسیر کرده.

۱ نظر
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان