واقعیت رو دوست ندارم

وقتشه زندگی رو متوقف کنیم. بذار یه طور دیگه بگم: واقعیت رو دوست ندارم. نمی‌خوام این زندگی رو ببینم. این شکلی نه. برای همین مدام، حتی وقتی خوابم نمیاد، می‌خوابم. وقت‌های دیگه هم کتاب می‌خوندم. اسکارلت تموم شده و حالا فیلم می‌بینم. در غیر این صورت نمی‌تونم تحمل کنم. قشنگ نیست. شبیه فراره، اما کی گفته فرار همیشه بده؟ کی گفته همیشه باید محکم بود؟ چرا همیشه باید راضی و خوشحال باشیم؟ چرا وقتی کرونا بین ما می‌چرخه باید بریم بیرون و احساس مسئولیت نکنیم و تو چالش لبخند شرکت کنیم و بگیم ما قوی هستیم و امید از قیافه‌امون چکه می‌کنه؟ چرا باید تو خونه خودمونو قرنطینه کنیم و تو چالش لبخند شرکت کنیم و دم از امید و خوشحالی بزنیم؟ کی گفته خوشحالی و لبخند همیشه مساوی حال خوبه و جواب می‌ده؟ اون همه ننشستیم انیمیشن "سرنشینان" رو دیدیم و تو وبلاگ‌هامون و باقی جاها ازش حرف زدیم؟ کل انیمیشن تاکید داشت غم هم اندازه شادی لازمه و... به کنار. یه جا بود اون موجودی که خرطوم داشت غمگین نشسته بود، شادی مدام رفت مسخره بازی داوردن و خنده و... تا حالش خوب بشه، اما بی‌فایده بود، غم رفت کنارش و باهاش حرف زد و باهاش همدلی کرد. اون موجود از اون رفتار حس خوبی گرفت. می‌خوام بگم، دیدن استوری‌ها حالمو بد می‌کنه. دیدن آدم‌ها حالمو بد می‌کنه. واقعیت حالمو بد می‌کنه. یا خوابم یا کتاب می‌خونم یا فیلم می‌بینم. یه جورایی هر کاری می‌کنم تا ارتباطم با دنیای واقعی قطع بشه. حالم از این وضعی که هست و وضعی که دارم بده، ولی راه‌حل هم لبخند زدن و چالش لبخند و امید واهی نیست. این رفتارها، بخشی از همون واقعیتیه که دوستش ندارم. کاش میون امید واهی و لبخندهای الکی، هم‌دلی بهمون یاد داده بودن، بودن یا حتی نبودن رو بهمون یاد داده بودن. البته تقصیر کسی نیست. هر کس به اندازه‌ی خودش فقط داره سعی می‌کنه. من حوصله‌ی سعی کردن ندارم. واقعیت رو نگاه می‌کنم و فرار می‌کنم. بزدلانه، اما واقعی. 

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان