4.

کلیدها به همون راحتی که در رو باز میکنند، قفل هم میکنند...


مصطفی مستور

۲ نظر

3.

حرفاش که تو ذهنم مرور میشه آزرده میشم؛ مزه زهر میدن. ناخودآگاه دستم میره سمت پیشونیم و چشمام بسته میشه اما، خب حالا چیکار از دستم برمیاد؟ بشینم به گذشته فکر کنم و غصه بخورم؟ فقط میتونم فکرم رو تف کنم، لبخند بزنم و به گذر کردنم ادامه بدم.

۱ نظر

2.

آن روز خواهد آمد که مسئله گرسنگی را با معجزه ی تقسیم نان میتوان حل کرد. آن روز خواهد آمد که عشق را هر قلبی خواهد پذیرفت و وحشت آور ترین تجربه ی انسان -تنهایی، که ازگرسنگی هم بدتر است- از صحنه ی روزگار محو خواهد شد. آن روز خواهد آمد که در بزنند و همه درها باز باشد، و آن ها که بطلبند دریافت کنند و ان ها که زاری میکنند، تسلا یابند.

برای سیاره زمین، آن روز هنوز بسیار دور است. اما برای هر کدام از ما، آن روز میتواند فردا باشد؛ تنها یک حقیقت ساده را باید پذیرفت، عشق -به خدا و به دیگران- راه را به ما نشان خواهد داد. نقایص ما، مغاک های خطرناک ما، نفرت های شدید ما، لحظات طولانی ضعف و نومیدی ما، هیچ یک مهم نیست. اگر بخواهیم اول خودمان را اصلاح کنیم و بعد به جستجوی رویاهایمان برویم، هرگز به بهشت نخواهیم رسید. اما اگر تمام خطاهایمان را بپذیریم، و اما باز باور داشته باشیم لایق زندگی شادیم، آن گاه پنجره ای عظیم را به روی عشق بازخواهیم کرد. اندک اندک، نقص های ما خود به خود ناپدید خواهد شد، چرا که آن که خوشحال است تنها با عشق میتواند به دنیا بنگرد؛ همان قدرتی که هر چیز موجود را در جهان از نو خواهد ساخت.


والکیری ها | پائولو کوئلیو

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان