چه امیدی به نجات در مرگ؟!

ای دوست! تا زنده ای به او امیدوار باش

بدان تا زنده ای

دریاب تا زنده ای

چرا که نجات، تا وقتی که زنده ای ممکن است.

اگر دست هایت حین زیستن نشکنند

چه امیدی به نجات در مرگ؟

۳ نظر

چرخه

منزجرکننده ست. حالم بد میشه و بهم میریزم از اجتماع اطرافم وقتی میشنوم چطور درباره خانوم خونه حرف میزنن و توقع دارن توی دعوای پیش اومده اون کوتاه بیاد و وقتی غر میزنه و بداخلاقی میکنه و دعوا میشه و کوتاه نمیاد پس حقشه که موهاشو بگیری و سرشو بکوبی به سیمان، دیوار یا هرچی و کتکش بزنی. حالم بد میشه وقتی میبینم یه مرد سی ساله یقه یه زن شصت ساله رو گرفته  و قصد خفه کردنشو داشته و با زور، تو دعوا، حرفشو به کرسی نشونده. میگم خب، اگه من جای اون خانوم شصت ساله بودم چی؟ یه مرد بخواد به من زور بگه چی؟ اگه یه روز یه قلدر مقابلم ایستاد و خواست با زور بازوش حرفشو به کرسی بشونه چی؟مثل اون خانوم سعی میکنم جلوش بایستم و بعد کتک بخورم؟ بعدم برای این که  داستان تموم بشه، مردم، بشینن و پشت سر خانوم حرف های نامربوط بزنن. و واقعا هم همینه.

سطح آگاهی و نگاه این اجتماعی که نگاهشون میکنم آزارم میده. جواب سوال ها احتمالا مشخصه، منم بودم زورم به زور بازوی مرد مقابلم نمیرسید.  شاید تفکر غالب همینه، نمیدونم. نمیتونم بگم اهمیتی نداره، چون همین چیزها آزادی منو محدود میکنه وبدتر از آزادی، تفکرات و ناخوداگاه منو. انگار این اجتماع پیش روی من، که تعمیمش نمیدم به کل جامعه، هر چند که قابل تعمیمه، خانوم ها رو ضعیف پرورش میدن و این ضعیف بودن چیزیه که در ناخوداگاه ما ریشه کرده.

چیکار میشه کرد؟ سطح آگاهیمونو بالا ببریم و وسعت دید و نگاهمونو افزایش بدیم؟ یا که نه، روزهای هفته رو سیاه سفید کنیم و تو روزهای سفید حجابمونو برداریم؟ 

اصلا آیا واقعا چیزی میتونه این تفکراتی که در ناخوداگاه این مردم ریشه دوونده و ماندگار شده رو از بین ببره یا اصلاح کنه؟ اونم مردمی که حرفت رو نمیفهمن یا نمیخوان بفهمن و بعضا در مقابلت گارد میگیرن.

۹ نظر

محصور در خیال باطل

ای برادر 

به من بگو چگونه خیال باطل را دور برانم؟

گره زدن روبان ها را رها میکنم

اما هنوز شال را به دور خود گره میکنم

شال را رها میکنم

اما تنم را هنوز در لایه هایش میپوشانم

عطش را رها میکنم 

اما هنوز خشمگینم

اما هنوز طامعم 

طمع را مهار میکنم

اما هنوز خودبینم.


آنگاه که اندیشه آزاد میشود

و توهمی را پس میزند

به مفهوم دیگری در می آویزد.


کبیر میگوید: 

به من گوش کن ای رهرو!

آن راه راستین به ندرت یافت میشود.

پرنده ای که در من آواز میخواند

اشعار کبیر

۲ نظر
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان