من از خریدن یه تیشرت ناسا ذوق میکنم. این قدر ذوق میکنم که خودمم تعجب میکنم. میپوشمش و هی قربون صدقهاش میرم. تو مغازهی لعنتی هیچی نمیخورم بخاطر کرونا، بعد زنگ میزنم و بستنی شکلات تلخ سفارش میدم. بستنی رو میخورم و زندگی قشنگ میشه. بستنی شکلات تلخ مثل مسکنه. امروز با همین چیزهای کوچیک که برای من خیلی بزرگ بودن، خوشحال بودم، اما الان برای یه لحظه گریهام گرفت. فیلم سوال جواب سناتور آمریکا و وزیر امنیت ملیشون درباره کرونا رو دیدم. سهم ما اینه؟ نقطههای درخشان این زندگی کجا بود؟ امروز که وقتی تیشرت تنم بود مسخره بازی درمیآوردم؟ زمانی که بستنی میخوردم و لذت میبردم؟ موقعی که بیتوجه به دنیای اطرافم کتاب میخوندم و گوشیم آهنگ بیکلام پخش میکرد؟ امروز دلم خواست کسی میبود تا دوستش میداشتم. تو انجمن شاعران مرده از والت ویتمن نقل قولی داره:
-ای من!
ای زندگی!
درمیان این همه پرسش های مکرر
در میان زنجیره بی پایان بی ایمانان
در شهرهای آکنده از ابلهان
به چه باید دل خوش کرد؟!
ای من!
ای زندگی!
پاسخ: به اینکه تو اینجایی
که زندگی هست ویگانگی!
که نمایش بزرگ همچنان پابرجاست
تا تو هم کلامی برآن بیفزایی!
ما چه کلامی داریم؟ چه کلامی اضافه کردیم؟ نقطهی روشن این زندگی چی بود؟ فکر میکنم باختم...
+ متاسفم. شاید آدم غمگینیام. چیزهای شادی نمینویسم. شاید تکراری بنویسم. آدم وقتی سعی کنه با فاصلهی کم بنویسه کیفیت نوشتهها ناخوداگاه پایین میاد و حتی براساس احساسات لحظهای پست نوشته میشه. امشب، قرار نبود این پست رو بذارم. اگه پستها آزاردهنده است، متاسفم و خب، مجبور نیستید بخونید.