بهار فصل سفالگری هاست عزیز مادر

سلام مادرجان من، امیدوارم در روزهای دوری که این نامه را میخوانی حالت خوب باشد و من را دوست داشته باشی. پسرکم، دختر مهربانم دیروز که با عجله ی زیادی به جایی میرفتم به کسی برخورد کردم؛ او بهار بود عزیزکم. چند دقیقه ای با هم مشغول صحبت کردن بودیم. بهار چهره ی عجیب غریب زیبایی نداشت، پری نبود، شاهزاده نبود، شکل معمولی ای داشت. فهمیدم برای دیدنش لازم نیست گردن بلندی داشته باشی. فقط باید کمی... نمیدانم. میدانی مادر؟ به حرف هایی که میزنم مطمئن نیستم، اما گاهی میتوانیم با چیزهای کوچکی، با باور خوشحالی و چیزهای ریزی شبیه به این زندگی را راحت تر بگذرانیم. هر چند که تا به حال خوب فهمیده ای وسط یک شوخی دست و پا نمیزنی. گاهی در دلت چیزهایی را نجوا کن که مطمئن نیستی درستن، اما بودن آنها شاید حالت را بهتر کتد. فقط حواست باشد به خودت دروغ نگو و برای داشتن حال خوب به هر چیزی چنگ نزن. سنجیده عمل کن نازنینم و بدان اینجا کار آدمی شبیه به سفالگریست؛ گل بی شکل را باید بگذاری وسط و آنقدر با چرخش روزگار تا کنی و دست به کار شوی تا بتوانی حال خوب برای خودت بسازی. 

سفالگر ماهر زندگیت باش

مادر تو

۲ نظر

آدم بد‌ها؟

داشتم فکر می‌کردم این آدم‌های صاحب‌کاری که کلی آدم زیر دستشان کار می‌کند و آنها سعی می‌کنند از کارگران بیگاری بکشند آدم‌های شیاد یا شارلاتانی هستند. بعد دیدم، در همین یکی، دو روز سعی کرده‌ام یک جوری آدم‌ها را متقاعد کنم که جنس مورد نظر را بپسندند؛ حرفه‌ای نبوده‌ام، اما در همین مسیر بودم. جدا از آن برای پیش‌برد کارم  و منافعم دروغ گفتم، نه که آدم راست‌گویی باشم، اما بعضی دروغ‌ها انگار دروغ‌تر و زشت‌تر هستند. 
مگر شارلاتان‌ها چه می‌کنند؟ برای منافعشان دست به یک سری کارها می‌زنند؛ حب، من هم که همین کار را کردم. فقط شاید آنها میزان شارلاتانی‌شان بیشتر باشد، که این میزان‌سنجیِ غلطی‌‌ست؛ چون هر کداممان به اندازه‌ی جایگاه و شرایطمان شارلاتان بودیم. تلخ است، اما من شبیه به همان آدم‌هایی هستم که بهشان معترضم و دوستشان ندارم. همان آدم بد‌ها! 
باید بنشینم و به آدم‌هایی که از رفتار و اخلاقشان بدم میاید و بهشان معترضم فکر کنم. فکر‌ کردن به آنها شاید باعث شود خودم را بهتر بشناسم. انگار فهمیدن زشتی یک کار در وجودت کافی نیست. باید این زشتی را این قدر بزرگ کنی و بزرگ ببینی تا از آن حذر کنی.


+ هر روز یه پست

۲ نظر

.

من در تو ناممکنی ها را دوست دارم
ناامیدی ها را، هرگز...
ناظم حکمت
۱ نظر

بغل محکم

اگه خدا بودم، یه قانون کلی توی جهان وضع میکردم:  

هر وقت میخواید دعوا کنید، باید اول هم دیگه بغل کنید و هر مشکلی دارید، هر دادی دارید، هر دردی دارید، باید همون موقع که تو آغوش همدیگه اید بهم بگید، در غیر این صورت خودتون دارید خودتونو مجازات میکنید.


+ هر روز یه پست

۳ نظر
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان