دایناسور در سرزمین‌های یخی

دوست دارم یک روزی از زندگی‌ آینده‌ام چمدانم را ببندم و راه بیفتم به سمت قطب. می‌خواهم مدتی آنجا زندگی کنم؛ برای سه ماه، شش ماه یا یک سال. دوست دارم سرمای آنجا را حس کنم. خودم را میان لباس های گرم بپوشانم، با اسکیمویی‌ها معاشرت کنم و در ایگلو‌ها یا خانه‌‌های یخیشان زندگی کنم. حتی در تصوراتم، من همان لباس های اسکیمویی‌ها را به تن دارم. هر چند فکر می‌کنم اگر پایم به آنجا باز شود، حتی صورتم هم با همین کلاه‌های خودمان که فقط جای چشم دارد می‌پوشانم و خودم را شبیه به یک توپ قلقلی در می‌آورم.‌ خودم را تصور می‌کنم که آن جا شبیه و هم‌پای اسکیمویی‌ها با یک چوب ماهی‌گیری بالای یک دایره روی سطحی یخی نشسته‌ام، ماهی شکار می‌کنم و خوشحال می‌شوم که برای ناهار یا شام ماهی دارم. بعد هم ماهی را برمی‌دارم، سوار سورتمه می‌شوم و با سگ‌ها سورتمه سواری می‌کنم. 

تجربه ی جذابی باید باشد، زندگی در میان انبوه سرما، سفیدی‌ها و یخ‌ها. نمی‌دانم چقدر می‌توانم همچین جایی دوام بیاورم، نمی‌دانم، اما می‌دانم حتی اگر تمام چیزهایی که نوشتم و دوست دارم زندگی کنمشان هم کنار بگذارم، باید یک وقتی سوار هواپیمایی به مقصد سرزمین‌های سفید شوم و در مدتی که آن جا هستم، هر روز ظهر یا غروب بروم گوشه‌ای بنشینم و به تپه‌ها و منظره‌های یک رنگ اطرافم نگاه کنم، غرق شوم و حیرت کنم؛ حتما خیلی دیدنی و زیباست.



+ مستند «جنوبگان، یک سال زندگی در یخ» رو قبلا نصفه دیدم، اگه علاقه‌مند بودید، سرچ کنید درباره‌اش. امیدوارم خودمم بتونم دانلود کنم و ببینمش.

+ هر روز یک پست

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان