نامه‌های دور

سلام عزیز مادر. این دومین نامه ای‌ست که برایت می‌نویسم. حاشیه نمی‌روم؛ حرف، حرف دل است. آدم‌ها را می‌بینی؟ یا همه‌ی اولدرم بولدرمشان، چیزی میان سینه دارند،‌که میتپد و تپیدنش صدا دارد. صدای این تپش وقتی موزون است که دل، تنگ نباشد، دل که تنگ شد، صدا عوض می‌شود. می‌شود صدای ضربه‌‌های پیوسته‌ی میله‌ای به لوله‌ی آهنی زنگ زده ای که تو فقط یک سرش را می‌توانی ببنی و سر دیگرش گم شده، جوری که انگار هیچ وقت پیدایش نمی‌شود. 

بگذار برایت بگویم؛ دلتنگی چیزی شبیه به تب‌خال است. تا وقتی آلوده‌اش نشده‌ای اثری از آن نیست، اما وقتی یک روزی برای اولین بار سر و کله‌اش پیدا می‌شود، دیگر نمی‌رود. از آن مهمان‌هایی‌ست که صاحب‌خانه می‌شود. می‌رود گوشه‌ای هر وقت تقی به توقی خورد، می‌پرد وسط و سوپرایزت می‌کند. مادرک من، سعی کن هیچ وقت باعث دلتنگی آدم‌ها نشوی. حواست باشد. یک وقت فاصله نشوی میان آدم‌ها؟ برو و سر جای خودت در زندگی بایست . سر جایت کجاست؟ پیش خانواده‌ات، میان کسانی که دوستت دارند و هر جا حال واقعی‌ات، حال دلت، خوب باشد. 

عزیزکم می‌ترسم. می‌ترسم نخ دلتنگی‌ام برای آنها آنقدر کش بیاد، آنقدر فاصله روی نخ بیفتد و آن قدر از من دور شوند که نخ پاره شود. من از این دوری می‌ترسم و ترسیدن خجالت ندارد. ترسیدن گاهی شبیه آژیر خطر است، و فقط احمق‌ها آژیرها را جدی نمی‌گیرند. تو احمق نباش.


مادر دلتنگ تو


+ هر روز به پست

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان