زندگی

کاش می‌شد امید داشت به کمک دیگران. کاش چیزی به اسم منجی وجود داشت؛ یه ابرقهرمان فقط واسه نجات تو از همین اتفاقات کوچیک زندگی کوچیک تو. کسی فقط برای سر و سامون دادن به تو. اما کسی نیست. هیچ کس. یه جوری تنهایی که خلا اطرافتو به خوبی حس می‌کنی. همه درگیر خودشونن. همه دوستت دارن، اما اولویت هیچ کس نیستی. من راه نجات خودم رو پیدا نمی‌کنم. توی یه هزارتوی لعنتی گیر افتادم و دلم نمی‌خواد هیچ قدم دیگه‌ای بردارم. می‌خوام رو زمین سرد و خاکی راهروهای تو در توی هزارتو دراز بکشم، مثل وقتی مرده‌ها رو داخل تابوت می‌ذارن، دست‌هامو روی شکمم، روی هم بذارم و چشم‌هام رو ببندم. 

احتمالا اگه این یه فیلم بود، با بسته شدن چشم‌هام دوربین همراه با یه موسیقی متن گیرا بالا می‌رفت و بالا می‌رفت، من تو عظمت هزارتوی مه‌اندود گم می‌شدم و صفحه تاریک می‌شد، اما این یه فیلم نیست

 

+هر روز یه پست

می‌دونم، واقعا می‌دونم، ولی من نیاز دارم به اینجا بودن و نوشتن، حتی اگه ارزش خونده شدن نداشته باشم. "هر روز یه پست" یه نیاز و تقلاست، برای منی که نه چیزی برای نوشتن دارم و نه توان نوشتن. 

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان