پرواز دیوارها

آجرهای دیوار هر کدامشان بال داشتند. لحظه هایی بود که دسته ی آجرهای دیوار  پر میزدند و به دل آسمان میرفتند. بعد از خلق تصویری زیبا، دوباره گوشه ای روی شانه های هم مینشستند. من اما، آنقدر ایستاده بودم که پاهایم در زمین خشک شده بود. با چشمانی مشتاق نگاهشان میکردم و ناخوداگاه بارها بر لبانم جاری میشد " کاش از آسمان خبر نداشتم، من که پر نداشتم". دوست داشتم مثل آنها میبودم؛ آنها که حاصل اتحاد بودند؛ آنها که حفره های میان وجودشان را پر کردند تا به معنا برسند و رسالتشان را زندگی کنند. من اجر به اجر دیوارهای اطرافم را دوست داشتم. پرواز دیوارها زیباترین و دردآورترین صحنه های همیشه ی زندگی من بودند. یک روز من خیره به پرواز دسته جمعی آجرها ایستاده بودم و درد را بیش از همیشه احساس میکردم. برای اولین بار صدایشان کردم. به سمتم پرواز کردند و مقابلم روی شانه های هم نشستند. نزدیک تر از همیشه بودند. اشک در چشم هایم جمع شده بود و چشم دوخته بودم بهشان. میخواستم، با تمام وجود میخواستم پرواز کنم. زیر لبی چیزی گفتم، کمی بعد، من در آسمان بودم؛ روی شانه ی آجرها.


+هر روز یک پست

فا طمه
۲۹ بهمن ۰۱:۳۱
خیلی خوب بود *__*
پاسخ :
:))
ŇãşíМ ĶĥăŅŭМ
۰۱ اسفند ۱۳:۳۳
روی شانه ی آجر ها!! :)


نوشته جالبیه!!
پاسخ :
ممنون :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان