پوچ و بدون هیچ ارزش افزوده‌ای

نمی‌دونم چی بگم‌. خالیم. از هر چیز خوبی، از هر کلمه‌ای، از هر بودنی خالیم. پر شدم از هیچ. خجالت می‌کشم از نوشتن از این کلمات. خجالت می‌کشم که کلماتم، پست‌هام سیاه و خالین، پوچن. دور افتاده‌ام؟ آره، دور‌تر از همیشه. پر از جریان سطحیم. حال ندارم برای خودم فلسفه‌ ببافم "زندگی را همین چیزهای سطحی تشکیل می‌دهد" یا به خودم بگم "آدمیزاد در هر صورتی به جریانات سطحی زندگی زنجیر شده است" چرت و چرند. هی دلم زندگی خواست. خواستم جان زندگی رو بمکم و لذت ببرم و رنج بکشم و شادی کنم، مثل یک عطش، مثل دست و پا زدن، مثل وسط دریا دست و پا زدن و دور شدن و غرق شدن. از من عطش، از من دست و پا زدن و مدام فاصله گرفتن بیش‌تر از ساحل، غرق شدن در کرانه‌ای غریبه، بودن در جایی که از آن تو نیست. مردن. 

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان