چقدر چیزهای ارزشمندی داشتیم و حواسمون نبوده. اون لحظههای ساده، اون با هم بودنهای ساده، اون خندههای ساده، چقدر زیاد مهم و حیاتی بودن. حالا میشینم اون عکسهای ساده از لحظههای معمولی رو نگاه میکنم و دلم تنگ میشه. بعد میبینم قلبم برای این حجم از دلتنگی چقدر کوچیکه.
میدونی؟ حالا حتی به پایین اومدن با پله برقی، نگاه کردن خودم تو آیینه بیرون از خونه، سلام کردن به یه آدم آشنای دور، یه طور دیگه نگاه میکنم. میخوام یاد بگیرم حتی چیزهای ساده و معمولیای که معمولا تو روزمرگیهام گم میشن هم، مهم و ارزشمندن. میخوام تا جایی که میتونم حسشون کنم و ازشون لذت ببرم.
مدت زیادیه تنها چیزی که میخوام همینه؛ رها باشم و از زندگی لذت ببرم. تو جملهها خیلی ساده است، نمیدونم چرا نمیشه و نمیتونم...