شگفتانگیزه... تمام چیزهایی که میخونیم و برای ما یه دنیایی رو خلق میکنه، چیزی به جز یه سری کلمه که پشت سر هم ردیف شدن، نیستن. وقتی اون دنیا برات خلق شده و تو به کلمات نگاه میکنی، غیرقابل باور به نظر میرسه. مثل وقتی انگشت بیحسم رو بخیه میزدن و من هراز گاهی بهش نگاه میکردم. سوزن از گوشتم رد میشد، انگار که یه تیکه پارچه یا پلاستیک نرم باشه، پسره نخ بخیه و سوزن رو بالا میکشید و من پوستم رو میدیدم که در کشاکش این حرکات بالا و پایین میره و میخندیدم. شگفتانگیز بود. به دستم، سلولهام و به بدنم فکر میکردم، به جزییاتی که دست بریدهام بهم یاداوری میکرد. چطور یادمون میره که چقدر همه چیز شگفتانگیزه؟ این همه عظمت رو چطور نادیده میگیریم؟ عادت کردن چقدر میتونه دردناک باشه.
شگفتیهای اطرافم، منو ذوقزده میکنه. برای تجربه، لمس و دیدنشون بیتاب میشم. از انبوه چیزهایی که نمیتونم درکشون کنم، نمیتونم لمسشون کنم و نگاهمو بهشون بدوزم، غمگین میشم. این روزها، مدام میرسم به همین سوال که "مگه ما به جز امید چی داریم؟" و امیدوارم. میون تاریکیای که تماما من رو احاطه کرده، نور ضعیفی از دورترین و مرکزیترین نقطه میتابه. همین نور اندکم کافیه. خوشبینانه هست یا سادهلوحانه یا واهی، ولی ما مگه به جز همینها چی داریم؟
شگفتیهای زیادی هست، شگفتیهای زیادی مونده و ما میتونیم خیلی از چیزهایی رو که در مسیرمونه تحمل کنیم و پشت سر بذاریم، نه؟
بندباز **
۲۵ فروردين ۱۶:۴۰
حتما همینطوره. یعنی اصلا کل هستی روی همین اصل می چرخه و تا حالا دوام آورده. در نهایت همه چیز رو به تکامل و رشد و پیشرفته. ولی کلی بهش نگاه کنی اینو می بینی. اما وقتی ریز می شیم روی جزییات و فکر می کنیم همه ی دنیا یعنی همین یه ذره جا، اون وقت از دیدن معایب و شکست هاش ناامید می شیم.
باید کل هستی رو با هم یکجا دید. هم قشنگ تره هم عظیم تره و هم امیدوار کننده تر!
۲۵ فروردين ۱۶:۴۰
حتما همینطوره. یعنی اصلا کل هستی روی همین اصل می چرخه و تا حالا دوام آورده. در نهایت همه چیز رو به تکامل و رشد و پیشرفته. ولی کلی بهش نگاه کنی اینو می بینی. اما وقتی ریز می شیم روی جزییات و فکر می کنیم همه ی دنیا یعنی همین یه ذره جا، اون وقت از دیدن معایب و شکست هاش ناامید می شیم.
باید کل هستی رو با هم یکجا دید. هم قشنگ تره هم عظیم تره و هم امیدوار کننده تر!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
...
ماه
پیام های کوتاه
تاریخچه
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۵ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۸ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲۰ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۷ )
دی ۱۳۹۷ ( ۳ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۷ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۵ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۳ )
خوش نوشت ها
گذشتهی استمراری
مدام
فراخوان وبلاگی 2
محکم بشین دلم، این دور آخره...
دستت به ستاره ها نمی رسد.
ما خیلی کم بودیم
مثل من
heartbroken
قیداریَّت
The Truman Show
تبعیض ذاتی
از Angry Birds به نیچه
جادوی ابر و باد و مه و خورشید و فلک
پنج درس از هریپاتر برای دانشگاههای ما
پس از درد
بدون اینکه قرار باشه به جایی برسی
«سان»، رستاخیز «داستان» (برای علاقه مندان به ماهنامه ی داستان همشهری)
شباهت سریال بازی تاج و تخت با شاهنامه
دونا دونا
داستان یکی دو روز نیست