اسکله امروز

دریای طوفانی شب را دوست دارم. فرقی نمیکند با فاصله روی سنگ ها نشسته باشم یا ان قدر نزدیکش باشم که خیس موج شوم. البته خیس موج شدن را خیلی تجربه نکردم؛ چیز دیگری را هم هیچ وقت تجربه نکردم. همیشه دوست داشتم در شب طوفانی دریا بروم روی ان اسکله چوبی. همانی که میرفت کمی داخل دریا و موج های خروشان شدیدا به ان میکوبیدند. باید تجربه جالبی باشد؛ هم جایت تقریبا امن هست و هم کمی دریای خروشان را لمس میکنی. 

اگر پایم به آن اسکله برسد، ته ته اش مینشینم و پایم را آویزان میکنم و تاب میدهم. دست هایم را میگذارم روی قسمت چوبی و به عنوان بالش برای سرم استفاده میکنم. چشم هایم را بین دریا، آسمان، ستاره ها و ابرها میچرخانم. تاریکی انجا تاریکی عجیبی است؛ مرموز و سحر آمیز. غرقت میکند. آنجا و آن لحظه تک تک سلول هایت محیط را، زندگی را، حس را، فکر را لمس میکنند. پایت خیس میشود؛ چشم هایت را تاریکی میدزدد و گوشت پر میشود از آواز و لالایی دریا.

شک ندارم لمس آن اسکله فوق العاده است اما حالا دنبال این تجربه و لمس کردن نیستم؛ دنبال جنگل و درخت هم نیستم. تنها چیزی که دوست داشتم دنبالش باشم کنسل شدن سفر کوتاهمان به شمال است که خب، دنبال آن هم نبودم. اصلا امروز حوصله دنبال چیزی بودن را نداشتم. امروز روزِ گریه کردن بخاطر ترکیدن آدامس باد شده‌‌ ی فرد کناری در اتوبوس بود. میبینید؟ :) همین قدر مسخره. 

~ فو فا نو
۰۶ اسفند ۲۱:۳۷
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
*** ****** *** ** ******
پاسخ :
تلگرام پاسخگو بودم :))
:دی
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان