13.

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را 

شهریار

حسین مداحی
۱۵ تیر ۲۳:۵۴
به به.
پاسخ :
:)
. یاسون .
۱۶ تیر ۰۱:۳۶
این قضیۀ از دست دادن جوانی و نرسیدن به چیزی که توی جوانی دنبالش هستن ادما، یکی از اون داستانای تکراری و دلگیرِ دنیاست. از هر پیرمرد و پیرزنی که می پرسیم، بیشترشون میگن که نفهمیدن جوونی شون به چه سرعتی گذشت و در قبالش چی بدست آواردن. 
اما در کل؛ حس میکنم که این داستانا، از سرِ زیاده خواهیِ ما آدماست. نمیشه با خوشیِ محض و کارِ سبک و تفریح و بوسیدنِ همسر و فرزند و قدم زدن دائمی توی ساحل، جوانی رو گذروند. جوانی یه کالاست. گمونم تقریباً غیرممکن باشه که بذاریمش زیر دندون مون و یواش یواش مزه مزه ش کنیم و سرعتِ بلعیده یا فروخته شدنش رو کم کنیم. 
همینه زندگی.
.
خدا بیامرزه شهریار رو. مرسی از اشتراکِ شعرش.
پاسخ :
بله، همه حرفاتون درسته.
زندگی همینه و همین هم قشنگ و دوست داشتنیه در نهایت... 
خواهش میکنم :)
Paris _A
۰۶ مرداد ۰۳:۵۰
What happen?
پاسخ :
هیچ...
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان