یکی از علایقم پل پیاده رو، پل عبور عابر پیاده یا به طور عامیانه همان پل هوایی ست. نه این که دوست داشته باشم به جای عبور از خیابان ها از پل ها استفاده کنم، نه، پل پیاده رو را دوست دارم تا بتوانم گوشه ای از آن بنشینم، پاهایم را از میان میله هایش آویزان کنم و به ماشین ها، رفت و آمد ها و اطراف نگاه کنم. برای همین هر وقت از کنار پلی میگذرم، شروع میکنم به ارزیابی پل تا ببینم چقدر چیزی که در ذهن دارم اجرایی ست. که خب، تقریبا اجرایی نیست. دلایلی مثل تبلیغات که جایی برای نفس کشیدن برای پل نمیگذارند و حتی گاهی خودم، که فکر میکنم نمیتوانم دست به چنین کاری بزنم. گاهی فکر میکنم جای یک کافه در پل پیاده رو ها خالیست. اصلا پل پیاده رو ها ساخته شده برای کافه شدن. کافه ای برای آدم هایی که دلشان نمیخواهد در فضای بسته و تاریک کافه ها باشند و چیزهای خاصی بخورند، دلشان میخواهد گوشه ی یک پل که کمی بزرگ تر از حالت عادی ست روی صندلی هایی معمولی یا حتی روی همان زمین بنشینند و چای یا بستنی بخورند و به زیر پایشان چشم بدوزند. خدا را چه دیدی شاید روزی در چنین کافه ای وقت بگذرانم با حتی خودم صاحب چنین کافه ای شدم. در هر صورت قبل از مرگم، حتی شده برای بک بار، گوشه ی یک پل مینشینم و به زیر پایم، که زیاد هم دور نیست، چشم میدوزم.
*درست یادم نیست، انگار شعری توی پیش دبستانی داشتم با چنین شروعی.
+هر روز یک پست