تاریکی

کلمات حتما باید شبیه به صبح باشند؛ شبیه لحظه ای که تازه از خواب برخاستی، پنجره را باز کردی و خیره شدی به آسمان و با لبخند نفس های عمیق میکشی.  یا شاید کلمات مثل شب باشند؛ عمیق و پر از رمز و راز و البته، پر از ستارگانی که هر کدام یک ستاره قطبی اند. اما میدانی؟ امشب که زل زده بودم به دستانم، انگار کلمات بشبیه سپیده دم بودند، مثل وقتی که تازه خورشید طلوع کرده. کافیست یک بار بنشینی و با دقت به دستانت نگاه کنی تا متوجه شوی؛ کلمات آرام آرام در ذهن و دست هایت طلوع میکند و تو آرام آرام، روشن و روشن و روشن تر میشوی.

و من امشب چقدر از هر طلوعی دورم و چقدر دستانم نه تنها از طلوع و خورشید، که از هر چیزی خالیست.


+ هر شب یک پست


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان