زوال

  • قبل تر ها دوست نداشتم برایم گل بخرند. شاید درست تر این باشد که بگویم، ترجیح میدهم به من گلدانی با گل و گیاه  بدهند، حتی اگر خیلی کوچک باشد. گل های رز و... زیبا هستند اما، دوست ندارم گوشه ای بنشینم و به گلی زیبا نگاه کنم که بازیچه ی دست زوال میشود. نشستن و نگاه کردن به گل ها، شبیه به نشستن و نگاه کردن به خودم بود و خیلی چیزهای دیگر که بالاخره روزی شتر زوال در خانه انها هم میخوابد. اصلا نمیفهمیدم چرا باید گلی را پرورش بدهی و بعد  او را از هستی اش جدا کنی و به مرگ بکشانی اش. پژمرده شدن انها بیش از هر چیز دیگر به چشم هایم می آمد  و دوست نداشتم من هم مانند دیگران گلی را بپژمرانم. من گل ها را دوست داشتم. گل ها و گیاه ها و گلدان ها کنار هم زیباتر بودند.  ترجیح میدادم که کسی به تو گلدان گلی هدیه دهد و تو به ان گل هر روز و هر روز هر روز اب بدهی و به ان شخص فکر کنی؛ هر بار به گلدان نگاه کنی و به خودت یادآوری کنی، باید شبیه به همین گیاه حواست به رابطه ات باشد. فکر میکردم یک هدیه ی زنده که ارزش یادگاری کردن و نگهداری  دارد، قشنگ تر از هر عکس و وسیله یادگاری و گل های خشک شده است. حالا هم همین فکر را میکنم، اما به چیز دیگری هم رسیدم. گاهی  خوب است تلخی را بچشی؛ گل زیبایی بخری، بنشینی و نگاهش کنی؛ به زوالش خیره شوی و این زوال را بپذیری. زوالی که روزی دامن همه چیز را میگیرد و جزیی از زندگی ست.


+ هر روز یک پست
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان