سرم کف کف ابر، درون و برون ام دریا،
من یک درخت گردویم در پارک "گلخانه"،
شاخه شاخه، شرحه شرحه گردویی کهنسال.
اما نه تو این را فهمیدی، نه پلیس فهمید.
من یک درخت گردویم در پارک "گلخانه".
برگ هایم چون ماهی در آب، رخشان رخشان.
برگ هایم چون دستمال ابریشمین، ظریف و لرزان.
جدایم کن از شاخه نازنینم! پاک کن اشک چشمان ات را.
برگ هایم دست های من اند، درست صد هزار دست دارم.
با صد هزار دست لمس میکنم، تو را، استانبول را.
برگ هایم چشم های من اند، بهت زده نگاه میکنم.
با صد هزار چشم تماشا میکنم، تو را، استانبول را.
میتپد برگهایم، چون صد هزار قلب میتپد.
من یک درخت گردویم در پارک "گلخانه"
اما نه تو این را فهمیدی، نه پلیس فهمید.
ناظم حکمت
+ هر روز یک پست
+ بیشتر شعرهایی را که از ناظم حکمت خواندم دوست دارم. این شعر را انتخاب کرده ام چون اولین شعرش بود که امروز خواندم.
شاید از این به بعد شعرها و یا قسمت های دوست داشتنی اندک چیزهایی رو که میخونم اینجا بذارم.