آدم بد قصه یا چطور به خودمان و دیگران آسیب برسانیم

ما دعوا کردیم؛ درست تر است بگویم، من طوفان به پا کرده ام. از کسی که سالی یک بار دعوا میکند و بد دعوا میکند، چه انتظار دیگری داشتید؟ چه انتظاری به جز یک طوفان؟ من طوفان را به پا کردم و بعدش هیچ پشیمان نبودم. شاید برای اولین بار در زندگی ام ان قدر این دعوا را به جا میدانستم که فکر عذرخواهی کردن را از سرم بیرون کردم. اما وقتی دیروز برای چندمین بار میان حرف هایش، چیزهایی را که در دعوا گفته بودم، به رویم آورد، چیزی در سرم جرقه زد. هر چند که اول با خودم گفتم مثل این که دست بردار نیست. اما جرقه امد و این فکر معیوب را از سرم بیرون راند. امد رو به رویم نشست و انگشتش را سمتم گرفت. بله. این بار من همان کسی بودم که کلماتم تیز بودند و آسیب میرساندند. ابن بار ادم بد فصه که همیشه خودم و تمام طرف های دعوا ازشان بد میگفتبم  من بودم.  من حرف هایی زده بودم که مثل تیری تیز بر جانش نشسته بود؛ برای همین او حرف ها را برای خودش مرور میکرده. فکرش را درگیر میکرده. در قلبش احساس درد میکرده و بعد از زباتش به من میگفته "حرف هات فراموشم نمیشه"  خون زخم هر بار تازه بوده که بعد از دیدنم یه جایی میان حرف ها، یک چیزی از من ان روز، از دهانش بیرون میجهیده. از تصور زخم هایی که بر جانش زده ام، شرمنده شدم. از سنگینی درد میان اصواتی که از دهانش خارج میشد، شرمنده شدم.  باید جایی میان با هم بودن هایمان، نه بخاطر برحق بودن یا نبودنم، بلکه بخاطر زخم هایی که زدم و ترکش هایی که بر روحش نشاندم دستش را بگیرم و عذرخواهی کنم.اما بیش از معذرت خواهی، باید به خودم یاد بدهم که حرف ها و ناراحتی هایی که در روابطم پیش می اید را روی هم تلنبار نکنم. هر چیز را اگر در زمان مناسبش حل کنم، آنقدری بزرگ نمیشود که مرا و طرف مقابلم را با خودش ببرد. نمیدانم، این چیزهای به ظاهر ساده ی هزار بار تکرار شده و حتی کلیشه را کی میخواهم یاد بگیرم. 


+ هر روز یک پست

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان