بوی انتظاری نامعلوم گرفته ام. پاهایم روی زمین نیست و در هوا معلقم. شبیه بادکنکی روی دست های خودم مانده ام. راه درست را فراموش کردم و نمیدانم چطور باید اشتباهات را جبران کرد. نمیدانم چطور باید حرکت کنم. برای همین تلخ و معلق گوشه ای ایستاده ام و ایستاده ام و ایستاده ام.
+ به شدت خواب آلود نوشت اما، همچنان هر روز یک پست