آن شب گرگ ها زوزه میکشیدند و به جز تاریکی چیزی دیده نمیشد. ما از سرما دندان هایمان بهم میخورد و بالا سر قبرش ایستاده بودیم. خودمان کشته بودیمش. با همین دست ها کشتیمش و خاک سرد و نم دار را کنار زدیم و جنازه اش را میان خاک ها انداختیم. من خودم چند بار با تمام توانم چاقو را در شکمش و قلبش فرو کرده بودم. پی در پی چاقو زده بودم و فریادم بلند شده بود و هق هقم همه جا را پر کرده بود. آن شب که بالای قبر بدون سنگش ایستاده بودیم، من فواره های خونی که از بدنش بیرون میزد را میدیدم، انگار همه چیز تازه بود و تمام آن خون ها از بدن من بیرون میجهید؛ حالم منقلب میشد، چشمانم را میبستم و به اطراف نگاه میکردم؛ نمیدانستم کجا ایستاده ایم و او را کجا دفن کرده ایم. دوباره چشم به زمین میدوختم، به اویی که دیگر نیست؛ میدانستم دیگر هیچ گلی نخواهد رویید؛ سرما خواهد بود و سرما خواهد بود و سرما... هنوز زمان زیادی نگذشته بود، سرما تا مغز استخوانم رفته بود و انگار قلبم از شدت سرما دیگر نمیتپید. دوست داشتم همان جا زانو بزنم و همه چیز را بالا بیاورم. آن شب، چهره ی هیچ کس را نمیدیدم؛ همه چیز تاریک و تار بود و آدم های اطرافم چیزی بیشتر از سایه نبودند. نمیدانم بعد از چه مدت، جا به جایی سایه ها و صدای پاها را حس کردم؛ وقت رفتن بود. بی توجه ایستادم و برای اخرین بار به بهاری که دفن کرده بودیم نگاه کردم. دستان سردم را در جیبم فرو بردم و بیشتر یخ کردم. راه افتادم و رفتم. همه ی ما رفتیم؛ بدون آن که بدانیم به کجا میرویم. بدون آن که به چشم های هم نگاه کنیم. بدون آن که دست های هم را بگیریم و بدون آن که کسی خبری از قلب دیگری داشته باشد، اما با همه ی این حرف ها، ما یک چیز مشترک داشتیم؛ یک چاقوی خونی.
...
ماه
پیام های کوتاه
تاریخچه
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
دی ۱۴۰۰ ( ۱ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۵ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۵ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
دی ۱۳۹۸ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۲ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲۴ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۶ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲۰ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۷ )
دی ۱۳۹۷ ( ۳ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۷ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۳ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۴ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۳ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۲ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۷ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۵ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۱ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۳ )
خوش نوشت ها
گذشتهی استمراری
مدام
فراخوان وبلاگی 2
محکم بشین دلم، این دور آخره...
دستت به ستاره ها نمی رسد.
ما خیلی کم بودیم
مثل من
heartbroken
قیداریَّت
The Truman Show
تبعیض ذاتی
از Angry Birds به نیچه
جادوی ابر و باد و مه و خورشید و فلک
پنج درس از هریپاتر برای دانشگاههای ما
پس از درد
بدون اینکه قرار باشه به جایی برسی
«سان»، رستاخیز «داستان» (برای علاقه مندان به ماهنامه ی داستان همشهری)
شباهت سریال بازی تاج و تخت با شاهنامه
دونا دونا
داستان یکی دو روز نیست