.

مدام نوشتم و پاک کردم. دوست داشتم امروز را تعریف کنم اما گاهی حرف ها کلمه نمیشود. یک دانه ی درد میشود توی زمین قلبت. تو میروی سراغ زندگی ات، دانه جوانه میزند، رشد میکند و درخت تنومندی میشود. هر کس کنارت می ایستد، درخت ها را نشان میدهد و میگوید "چه عقده و درد های بزرگی" و میرود، اما تو میمانی؛ تو و درخت هایت. 

آخ دایناسور... به جز تو کسی رو ندارم. بیا و دورم کن. دور از این آدم ها...

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان