داشتم فکر میکردم این آدمهای صاحبکاری که کلی آدم زیر دستشان کار میکند و آنها سعی میکنند از کارگران بیگاری بکشند آدمهای شیاد یا شارلاتانی هستند. بعد دیدم، در همین یکی، دو روز سعی کردهام یک جوری آدمها را متقاعد کنم که جنس مورد نظر را بپسندند؛ حرفهای نبودهام، اما در همین مسیر بودم. جدا از آن برای پیشبرد کارم و منافعم دروغ گفتم، نه که آدم راستگویی باشم، اما بعضی دروغها انگار دروغتر و زشتتر هستند.
مگر شارلاتانها چه میکنند؟ برای منافعشان دست به یک سری کارها میزنند؛ حب، من هم که همین کار را کردم. فقط شاید آنها میزان شارلاتانیشان بیشتر باشد، که این میزانسنجیِ غلطیست؛ چون هر کداممان به اندازهی جایگاه و شرایطمان شارلاتان بودیم. تلخ است، اما من شبیه به همان آدمهایی هستم که بهشان معترضم و دوستشان ندارم. همان آدم بدها!
باید بنشینم و به آدمهایی که از رفتار و اخلاقشان بدم میاید و بهشان معترضم فکر کنم. فکر کردن به آنها شاید باعث شود خودم را بهتر بشناسم. انگار فهمیدن زشتی یک کار در وجودت کافی نیست. باید این زشتی را این قدر بزرگ کنی و بزرگ ببینی تا از آن حذر کنی.
+ هر روز یه پست