بهار فصل سفالگری هاست عزیز مادر

سلام مادرجان من، امیدوارم در روزهای دوری که این نامه را میخوانی حالت خوب باشد و من را دوست داشته باشی. پسرکم، دختر مهربانم دیروز که با عجله ی زیادی به جایی میرفتم به کسی برخورد کردم؛ او بهار بود عزیزکم. چند دقیقه ای با هم مشغول صحبت کردن بودیم. بهار چهره ی عجیب غریب زیبایی نداشت، پری نبود، شاهزاده نبود، شکل معمولی ای داشت. فهمیدم برای دیدنش لازم نیست گردن بلندی داشته باشی. فقط باید کمی... نمیدانم. میدانی مادر؟ به حرف هایی که میزنم مطمئن نیستم، اما گاهی میتوانیم با چیزهای کوچکی، با باور خوشحالی و چیزهای ریزی شبیه به این زندگی را راحت تر بگذرانیم. هر چند که تا به حال خوب فهمیده ای وسط یک شوخی دست و پا نمیزنی. گاهی در دلت چیزهایی را نجوا کن که مطمئن نیستی درستن، اما بودن آنها شاید حالت را بهتر کتد. فقط حواست باشد به خودت دروغ نگو و برای داشتن حال خوب به هر چیزی چنگ نزن. سنجیده عمل کن نازنینم و بدان اینجا کار آدمی شبیه به سفالگریست؛ گل بی شکل را باید بگذاری وسط و آنقدر با چرخش روزگار تا کنی و دست به کار شوی تا بتوانی حال خوب برای خودت بسازی. 

سفالگر ماهر زندگیت باش

مادر تو

دامنِ گلدار
۱۰ تیر ۰۸:۳۸
چه آرامش‌بخش..
پاسخ :
:)
ممنون 
زهرا طلائی
۱۰ تیر ۱۰:۵۱
چه عجیب که درست وسط این روزای کمرنگ، توی دست و پا زدن ها، این حرفایی که باید رو از توی نازنین خوندم.
نوشتم که یادم نره.

ممنون می نویسی
پاسخ :
:)
خودم به این حرف ها نیاز داشتم...


+ خیلی ممنونم زهرا :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان