روانشناسم گفته لیست چیزهایی در خودت که بهشون افتخار میکنی یا نکات مثبت خودت رو بنویس، بدون هیچ فکری دلی برای من بنویس، بدون هیچ فکری دلی برام طراحی کن و انتظاراتی که از خودت داری رو شفاف برام بنویس، اما باید بهش بگم بهتره در کنار این چیزهای بدیهی و معمول، با هم لیست کارهای غیرمعمول و دیوانهوار رو بنویسیم و من شروع کنم به انجام دادنشون. مثلا توی خیابون وقتی دارم راه میرم جلوی کسی رو بگیرم و باهاش صحبت کنم، وقتی همه خوابن در خونه رو باز کنم و بیرون برم و خیلی کارهای غیرمعمول دیگه که شاید برای بقیه معمول و ساده باشه. خودمم دقیق نمیدونم چی؛ باید بشینم به کارهای دیوانهواری که دوست دارم تجربهاشون کنم و یا حتی کارهایی که به ذهنمم خطور نمیکنه، فکر کنم. باید بهش بگم دلم یه زندگی دیوانهوار و سرکش میخواد. یه زندگی افسار گسیختهی لعنتی.
میدونی؟ با خودم فکر میکنم "اصلا شاید یه بخشی از معنای زندگی همین کارهای غیرمعمول دیوانهوار باشه، کی دقیقا میدونه؟!"
+هر روز یه پست