.

فرزندم، خوشحالم که نیستی. خبر بهبود اوضاع جهان، چیزی به جز یک شعر نیست. ما انسان‌ها هر روز دنیا را جهنم‌تر می‌کنیم. ما خودمان توی این عظمت جهنم را ساختیم. تو می‌خواستی اینجا، جزیی از این جهنم باشی؟ به خدا که نمی‌خواستی. می‌دانم مسخره است اما، من در این جهنم، زندگی را می‌بینم. ته مانده‌هایی از زندگی که قدرتمندانه ادامه می‌دهد، شبیه موج که خودش را می‌کوبد به صخره‌های ساحلی، زندگی خودش را به این جهنم می‌کوبد و همه چیز بی‌توجه به ما جریان دارد.

فرزند نازنینم، می‌دانی این روزها چه می‌خواهم؟ می‌خواهم زمان را به جلو ببرم. می‌خواهم فردا چشم‌هایم را باز کنم و ببینم در یکی از روزهای آبنده هستم و خبری از جهنم نیست. ببینم همه جا سرسبز شده. خبری از قطعی درخت‌ها نیست. جنگل‌ها آتش نمی‌گیرد، حیوان‌ها را به وحشیانه‌ترین شکل ممکن نمی‌کشیم تا گوشت تهبه کنیم. چشم باز کنم و بببنم یخ‌های قطب سر جای خودشان هستند، معدنی وجود ندارد و سرطان این قدر بیماری آزاردهنده‌ای نیست. روزی را می‌خوام که آزادی باشد، جنگ نباشد و کرونا تمام شده باشد. می‌بینی مادر؟ هر چه می‌گویم تمامی ندارد. به خدا که تو نمی‌خواهی در این جهنم باشی. راستش را بگویم، من هم نمی‌خواهم...

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان