دوست داشتن

با کلی تاخیر، امشب دوستم پیشم اومد. یه جعبه گرفت جلوم و گفت "ولنتاینت مبارک"  :). خیلی جدی برام هدیه گرفته بود و من اولین هدیه‌ی ولنتاینمو از دوست صمیمیم گرفتم. من هدیه‌ی تولدشو بهش دادم. قاب عکسش رو دید و خوشش اومد، بهش گفتم بارکد کنارشو اسکن کنه و با هم نشستیم به گوش کردن. همون فایل صوتی‌ای که چند روز پیش پست گذاشتم و نوشتم تا ۶ صبح درگیرش بودم، بود. تو اون فایل صوتی، میون آهنگ مورد علاقه‌اش، تمام اعضای خانواده‌اش و من بهش تولدشو تبریک گفتیم. علاوه‌بر اون، من براش یه متن بلند بالا نوشتم و خوندم. اولین صدا، صدای همسرش بود. دوستم شروع کرد قربون صدقه رفتنش و قاشق بستنی رو دهنش گذاشت. کمی بعد صدای مامانش پخش شد، شوکه شد و یه لایه اشک تو چشم‌هاش نشست. بعد صدای باباش، خواهراش، خواهرزاده‌هاش. با هم گوش می‌دادیم، اشک از چشم‌هامون شره می‌کرد، همزمان بستنی می‌خوردیم، به هم نگاه می‌کردیم و می‌خندیدیم. فقط ما می‌تونستیم همچین کاری بکنیم. من این موقعیتهای دیوانه‌واری رو که با هم و برای هم می‌سازیم دوست دارم. همین که اون برام کادوی ولنتاین بخره و من بهش هدیه‌ای بدم که همزمان با بستنی خوردن، کاملا همزمان، زار زار گریه کنیم و قهقه بزنیم. همینه که این روزها که بیشتر وقتش رو کنار هم‌سرشه و من کم دارمش، جای خالیش این قدر زیاده و من این قدر زیاد احساس تنهایی می‌کنم. 

 

 

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان