سلام دختر زیبای من.
میدانی؟ قبل از شروع نامه داشتم فکر میکردم، حالا با این کرونا، ما شدهایم یک بخشی از تاریخ که از ما حرف میزنند. سالهای دور آینده، شماها توی کتابهایتان، توی سرچ گوگلتان، برمیخورید به جملههایی دربارهی آدمهایی که در دوران کرونا زندگی میکردند. نمیدانم من توی کدام جمله جا میشوم. توی جملهی «کرونا در سال ۲۰۲۰ تا ۲۰XX جان X آدم را گرفت» یا در جملهی «در زمان همهگیریهای کرونا، مردم خیلی از کشورها، قرنطینه شدند»؟
میبینی به چی رسیدم مادر جان؟ در نهایت نقش ما در تاریخ، چیزی بیش از یک جمله نیست. آن هم جملهای که در سایهی چیز دیگری هستیم. مثلا کرونا میشود فاعل جملهی تاریخی ما و من و تو، میشویم مردم، میشویم جان باختگان. جوانکم، فکر میکنی تا به حال چند نفر قبل از من و تو در این کرهی خاکی زندگی کردهاند؟ فکر میکنم هیچ آماری در این باره نباشد. وقتی به اینها فکر میکنم، احساس میکنم شبیه همان آدمهای مرده گم شدهام. چرا دخترم؟ چرا خودمان را این قدر به در و دیوار میکوبیم؟ ما «جان باختگان» جملههای تاریخی نیستیم، ما زندگی باختگان زمان خودمانیم. میخواهم به تو یاد بدهم مومن جملهی «گور بابای خیلی چیزها» باشی. میخواهم اشتباه کنی. میخواهم از اشتباه کردن نترسی. میخواهم زندگی کنی، همین.