روزمره‌نویسی

احساس همیشگی من اینه که همه تلاشم رو نکردم یا حتی، اصلا تلاشی نکردم. فرقی نمی‌کنه چه زمانی باشه، وقتی ۸ صبح تا ۱ یه جا کار می‌کردم و ۵ تا ۱۰ یه جای دیگه هم همین حس رو داشتم، الان هم همین حس رو دارم. از دور آدمیم که کار می‌کنم و درس می‌خونم، ولی در واقع آدمیم که درس نمی‌خونم و چیزی برای ارائه ندارم. هیچی بلد نیستم و امید و انگیزه‌ی یادگیریه همین حسابداری هم که شروع کردم، ندارم. آره، مدیرعامل شرکت که هی می‌گه علاقه علاقه راست می‌گه، من علاقه‌ای به حسابداری ندارم اما از زیست‌شناسی لذت می‌برم. ولی مگه زندگی همین شکلی نیست؟ کی بوده که ما همون کاری رو کردیم که دلمون خواسته؟ من می‌خوام پاهامو بذارم روی زمین و باید بتونم جایی برم سرکار. همه چیز احمقانه است. تلاشم رو نمی‌کنم و این از اون‌ "همه چیز" هم احمقانه‌تره. 

شاید ما هم یه روزی راه راست ودرست رو پیدا کردیم، البته، اگه واقعا راه راست و درستی وجود داشته باشه.

 

+ هر روز یک پست...

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان