نقطه ی معمولیِ من

آخرین نوشته ام رو به یاد ندارم؛ نه چیزی از موضوعش میدونم و نه چیزی از تاریخ انتشارش. نرفتم دنبالش؛ نخواستم بخونم اون موقع از چی گفتم. میخوام اول از همین الان بنویسم. از نقطه ای از زندگیم که راضیم، دوستش دارم. ایده آل؟ شاید نه. نه نه، حتما نه. ایده آل نیست، اما یه روز به خودم اومدم دیدم عه! دختر، دقیقا همون جایی ایستادی که سال گذشته هدفت بوده.

گریه کردم، سرخورده شدم، غرورم شکست، ناامید بودم، روزهای طولانی، ساعت های طولانی، هنوز سرمای میزی که غم هام رو روی اون میریختم تو خاطرم دارم. میزی که سرم رو روش میذاشتم. دستم هام رو بهش تکیه میدادم، انگشت های دستم رو روش میذاشتم. بستنی های شکلاتی ای که روی اون میز میذاشتم و باهاش غم هام رو قورت میدادم، همشون تا همیشه با منن، اما می ارزید. به جای خاصی نرسیدم، به جای خاصی هم، نه میخواستم،  نه میخوام که برسم. من یه نقطه ی آروم میخواستم؛ یه جایی برای زندگی. نقطه ای که توش یه کار معمولی داشته باشم، یه حال معمولی داشته باشم و یه زندگی معمولی. الان از این معمولی ها احساس خوشبختی میکنم. برام کافیه. همین کافیه. همین و یه آغوش گرم که دوستش دارم. دوست داشتنش روی پوست گردنم یه بوسه ی کوچیک کبوده که تمام مدت با موهام میپوشونمش و این برای من، برای منِ زن، عاشقانه ترین چیزیه که میتونم بگم...

 

و این که، سلام...

...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان