که دروغی بیش نیست

باید هو کنیمش. بایستیم جلویش و با تمسخر برایش پوزخند بزنیم. باید بگوییم ما بزرگ تر از ان شدیم که نفهمیم حرف هایش در اهنگ Lili دروغی بیش نیستند. باید بگوییم برود پی کارش و این دروغ ها را رها کند. باید هو کنیمش و هر چه میتوانیم گوجه و تخم مرغ و کاغذ نوشته شده و مچاله مان را سمتش پرتاب کنیم. و بیش تر هم کاغذ مچاله پرتاب کنیم. گوجه و تخم مرغمان کجا بود؟! تنها دارایی ما همان کاغذهایی ست که نوشتیم و مچاله کردیم. که وای بر ما... که وای بر امید واهی... که وای بر ادم هایی که دنیایشان را رها کردند و وارد دنیای دیگری شدند...که وای از دنیایی که نفسگیر بود... باید هو کنیمش، کاغذ مچاله ستمش پرتاب کنیم و بگوییم ما ارواح خبیث همان ادم هایی هستیم که داروهایشان را رها کردند. که نفسمان گرفت. که نفسی نداریم. میگوییم ما ارواح خبیثی شده ایم که حتی خودمان هم از خودمان میترسیم و روزی سی بار هر چه نداریم بالا می اوریم. میگوییم که حالا ما نه نفسی داریم و نه رنگی! هو میکنیمش و فریاد میزنیم ما دیگر همان دنیایمان را هم نداریم. وقتی هو کردنمان تمام شد و کاغذهای مچاله مان را پرتاب کردیم، در اخرین نگاه هم میگوییم ما حالا حتی کاغذهایمان را هم نداریم. که وای بر او... که وای بر ما...

۰ نظر

باید خط زد روی ای کاش ها

من میدونم... میدونم کسی از راه نمیرسه تا تو رو شاد کنه و تو رو از منجلاب غم ها بکشه بیرون. میدونم فقط یه پنجره وجود داره و اونم خود منم. من این حرف ها رو خوب بلدم، میدونم فقط یه قهرمان تو زندگی هر کسی وجود داره. من این حرف ها رو از برم اما، کاش گاهی، فقط گاهی کسی میومد دست ادم رو تو دستش میگرفت و با دست دیگش به خورشید اشاره میکرد. کسی میومد که لازم نبود براش چیزی رو تعریف کنی، بی هیچ توضیحی امید رو میپاشید توی صورتت و با دست هاش ستاره میکاشت تو دست هات. اما میدونم این جا، حتی کسی برات خبر خوب نداره که کنارش بشینی و با ذوق برات از یه اتفاق خوشایند حرف بزنه. این جا تو باید بری مقابل اینه ها، برای خودت چشمک بزنی، به خودت لبخند بزنی، بعدش بری سراغ کتاب ها، چون اونها تنها کسایی هستن که لازم نیست بشینی ساعت ها براشون از مشکلت یا ترست یا دردت یا هر چیز دیگه که روی دلت سنگینی میکنه حرف بزنی تا بتونه چیز مناسبی بگه، فقط کافیه انتخاب خوبی کرده باشی تا بشینی و بی هیچ حرفی به سخنان دوستانه و دلگرم کننده اش گوش کنی. من میدونم فردا که بلند بشم از خواب، یه روز جدید از زندگی ناچیزمه، که باید همه این چیزها رو خوب بلد باشم و بهشون عمل کنم تا تو منجلاب غم هایی که رو دلم سنگینی میکنه خفه نشم، چون فردا، مثل هر روز دیگه ای، قرار نیست با کسی ملاقات کنم که موقع حرف زدن باهام امید بپاشه به صورت سردم. من میدونم، اما کاش...


۲ نظر
...
ماه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان